- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
عـذار نیـلی و قـدّ خـم و چـشم تر آوردم گـلاب اشک بهـر لالـههای پرپر آوردم زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن که از جسم شهیدانت، دلی زخمیتر آوردم تمام یاس هایت را به شام از کربلا بُردم چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم مسـافـر از برای یـار سوغـات آورد اما من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم اگرچه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم تو بر من از تن بیسر خبر ده ای عزیز دل! که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم زاشک چشم و سوز سینۀ مجروح وخون دل همانا مرهمت بر زخـم های پیکر آوردم قـدِ خم، مویِ آشفـته، تنِ خسته، رخِ نیلی به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم زسیل اشک دریا کردهام چشم محبان را به آهـم شعـلههـا از سیـنۀ میثم بـرآوردم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم قـطرهام اما سرِ دریـا شدن دارم دوبـاره میروم خود را در اقیانوس نور تو بشویم حُرّم و دارم به سمت شاه برمیگردم ای کاش گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته مرحمت کردی نیاوردی بدیها را به رویم پابرهنه میدوم سوی تو مست از جام عشقم قطره قطره چای شیرین عراقیها سبویم آنقدَر مستم که گاهی از خودم میپرسم اصلا من به سوی تو میآیم یا تو میآیی به سویم؟ بیتو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی با تو اما آب رفـته باز میگردد به جویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
تـمام دشت به حـالـم نـظاره میکردند به یکـدگر پی غـارت اشاره میکردند بـرای بـردن یـک گـوشـوارۀ نـاچـیـز حرامیان به خـدا گوش پاره میکردند ************************ رونــمـایـم از ســفـر کــوه غــم اسـت قـامـتـم از کـولـه بـار غـــم خـم اسـت از مــیــان ایـن هــمـه طـفــل یــتــیــم دخـتــر شـیـریـن زبــان تـو کـم اسـت ************************ بیتـو بـبـیـن کـبـوتـر بیبـال میشـوم از گـریـۀ زیـاد چـه بـد حـال میشـوم تا پلک مینهـم به روی هم حسین من گـویا دوبـاره وارد "گـودال" میشـوم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
دلم هـوای حـرم کرده حضرت ارباب تو را به جان عـزیزت بیا مرا دریاب دوبـاره شـور پیـاده روی به سر دارم شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب نه خـرج راه و نه ویزا و نه گذرنامه سفـر، رسیـده! مهـیـا نمیشـود اسـباب دو چشم سرخ و دل آشوبههای بیپایان سزای این دل بیتاب و دیدۀ بیخواب هـوای سـیـل خـروشـان زائـران دارم مرا بـبر که نـمانـم اسیـر این مـرداب تمام آرزوی من جواب این حرف است سلام حضرت خورشید و ماه عالمتاب شهـیـد راه ظـهـور و زیـارتـم گـردان تو را به جان رقـیه مـرا بخـر اربـاب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
از هُـرم آتش عـطشت آفـتاب سـوخت از خشکی لبت جگر نهـر آب سوخت از بس برای ماتـم تو نـوحه خـواندهام از سوز نالـهام دل زار ربـاب سوخت با شرح روضههـای تو بیـن مـقـاتـلت هر حرف و سطر و صفحه میان کتاب سوخت مهـلـت نـداد داغ تـو آهـم به لـب رسد قـلبم کنار مقـتـل تو بیحـساب سوخت پرسیدم از تو ای تن زخمی سرت کجاست رگ های گردن تو به وقت جواب سوخت لبهای خشک چوب، به حال لبت حسین هنگام خواندن تو به بزم شراب سوخت مُـردم پس از غـم تو ولی بیـشتـر دلـم وقتی که شد محاسنت از خون خضاب سوخت آتـش گـرفت جـان و تـنم بعـد رفـتـنت حتی وجود خواهر تو بین خواب سوخت
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
لب تشنهای و از لب نِی کام بُردهای با کـربـلا دل از هـمه ایـام بُـردهای آب فـرات و آب حـیـاتـنـد تـشـنهات آب بـقـاء را تـو لـبِ جــام بـردهای با اشک و نوحه و علم و روضه و عزا تا قـلب کـفـر، پرچـم اسلام، بردهای روز ازل که نـوکـرِتـان تا اَبـد شدم با إذن فـاطـمه، تو مـرا نـام بردهای عادت نکردهایم، بجز خوانِ نعمتت مـا را کـنـار سـفـرۀ اکـرام بـردهای آری سعـادتِ بشریـیَت بدست تست تو بَـرده را، به بنـدگیِ تـام بـردهای عالَم فقیرِ شور و شعورِ حسینی است چون عقل و عشق را تو به فرجام بردهای والله دشـمنـانِ تو تا حـشر بـاخـتـنـد تاریخ را تو، تا به سرانجام بردهای یک اربعین، هزار هزار اربعین شده یک قافله، اگر چه تو از شام بردهای مـفـهـوم تَر ز مـأذنـهها و مـنـارهها تکـبیر را تو بر سرِ هر بام بردهای با رأس خویش بر سر نی ها و کنج دِیر اسـلام را به شیـوۀ گـمـنـام بـردهای وقتی که تو پناه به عـباس میبـری یعنی برای خیمه چه پـیغـام بردهای زینب ولی، بدونِ علمدار، بیحسین میگفت با سرت، تو مرا شام بردهای مهدی اگر که صبح و مسا گریه میکند ارثی است که تو از همه اقوام بردهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای حسینی که تنت بر خاک و بر نی شد سرت آمد از شام بلا با حال مضطر خواهرت خوب بنگر ماجرای کوچه را در من ببین مثل بابا دست من بسته، رخم چون مادرت حال برخـیز و تمـاشا کن که زینب آمده با قدی که خم شد از داغ تو و آب آورت تو به زیر دست و پا و من به زیر دست و پا آه از بـال و پـر من وای از بـال و پرت تا که خنجر بوسه زد بر حنجرت گفتم به خویش کاش میشد تا ببوسم جای خنجر حنجرت گفـتی آنجا تا که زینـتها بگـیرم از زنان پس چرا دیدم به دست دیگران انگشترت؟ بی گمان از نیزه میدیدی تو در بازار شام حال زار نوگـلان و غـنچههای پـرپرت آمـدم امـا بــرادر شـرمگـیـنـم از رخـت در خرابه دفن شد جسم سه ساله دخترت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم بـاور نداشـتم که به قـبـرت نـظر کـنم ای همسفر به خواب و خیالم نمیرسید با تو نه بـلکه با سـر تو من سفـر کنم با یاد روز واقـعـه جـا دارد از غـمت لطمه زنان کنار تو جان محـتضر کنم با کعـب نـی جـدا شـدهام از تو یا اخـا حتی نشد که حلـق تو با اشک تر کـنم بـهـرم دعـا نـمـا که مـبـادا دوبـاره از دروازههـای شــام بـلا مـن گـذر کـنـم مانده صدای چوب و لبت بین گوش من صد آه تا که یـاد تو و طـشت زر کـنم رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر آخـر چگـونه شـرح غـم آن سحـر کنم طفـل سـه سالـۀ تو میان خـرابه گـفت بـایـد بـه مـرگ، چـارۀ داغ پـدر کـنـم با دست خـسته زیر لحـد جای دادمش جا دارد از خجالت تو جان به در کنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران مانده به راهِ برادر، تنهاترین چشمِ گریان درموجِ خون نیمه باز است،چشمیکه جانی ندارد پیراهنی غرقِ خون را، بر سینهاش میفشارد ای رفتنت قاتلِ من، باز آ و بنگر دوباره این مرگِ تدریجیام را، جان دادنِ بیشماره یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم اما تو رفتی و ماتم، بیتو چِسان زنده هستم یادم نرفـته چگـونه، تا قـتـلگاهت دویـدم آری برادر شکـستم، آری بـرادر بُریـدم رفتی ندیدی زِ داغت، با دودمانم چه کردی با آتشت کُن تماشا،با استخوانم چه کردی رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزهها بُرد اُفتاد و در پیشِ طفلت، سنگی که کُنج لبت خورد رفتی ندیدی که زینب، در کوچهها دربه در شد منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد من بـودم و ناقـۀ غـم، اما رکـابـم نـیـامد آه ای تنِ بـوریایی، آه ای لبِ خیـزرانی مثل رقیه برادر، من را بِبَر ... میتوانی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
رسیدم از سفری که مرا زِ پـا انداخت مرا به حـلـقۀ لبخـند و ناسـزا انـداخت رسیـدم از سفـری که یـتـیم را کـشتـند از آن سفر که به زلفش چه شانهها انداخت از آن سفر که یهودی به حالِ ما خندید به طعنه تکۀ نانی به پیـشِ ما انداخت از آن سفر که پس از کوچه دخترانت را میانِ مجـلس چـشمـانِ بیحـیا انداخت از آن سفر که به سنگی شکست دندانت لبانِ سرخِ تو را آخر از صدا انداخت چـقدر پیش نگـاهم اصابتِ یک سنگ به رویِ خاک سرت را زِ نیزهها انداخت تمام اهـل و عـیالت به کُـنجِ ویـران و سرِ تو را به رویِ طشتی از طلا انداخت فـقط نه حلقۀ زنجیر و خیـزران دیدیم که رویِ چهـرۀ ما تازیانه جا انداخت نـفـس بـده که بگـویم بر آتـشِ جـگـرم تـوان بـده که بگـویم چه آمده به سـرم به رویِ دست رسیـدم که تـار میبیـنم هـنـوز دور و بـرم را غـبـار میبـیـنم هنوز در نظرم مانـده شیبِ آن گـودال هـنوز زخـمِ تو را بـیشُـمـار میبـیـنم در ازدحامِ حرامی و سنگ و سرنیزه سری بُریـده در آن گـیر و دار میبینم برای فاتحه خواندن به جـسمِ بیجانت به گرد گرد تو صد نیـزه دار میبیـنم تو رفتی و زِ غمت قامتِ کمانم سوخت فراق شعله شد و بیتو دودمانم سوخت چگونه با تو بگویم چگونه خواهر رفت تمام سویِ دو چشمم پس از برادر رفت به جای آن همه تیـری که بر تنت آمد لباس کهـنه و انگـشتـری مطهـر رفت صدای حرمله میآمد و نوایِ طفلِ رباب کنار نیزۀ طفـلش زِ هوش مـادر رفت حرم در آتش و طفلی نفس نفس میزد نگاهها پِیِ غارت به سمتِ دختر رفت برای غـارت یک گـوشـوارۀ کـوچک دو چشم رفت، گُلِ سر شکست، معجر رفت جدا زِ مـونـس و یار و شـفـیـق آمـدهام برای بـوسه به زخـمی عـمیـق آمـدهام
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
عـاشق اگر به شوق تو پـرواز میكند احساس خویش را به تو ابراز میكند مُهرِ "زیارت" است كلیدى كه عاقبت درهـاى بـسـتـه را به دلـم بـاز میكند یك "اربعـین" گـذشت ولى بیقـرارتر این دل، سفـر به نـام تو آغـاز میكـند با یـاد تو كه، هـمـسفـر جـاده میشـوم "لبـیك یا حسین"، چه اعجـاز میكـند! وقـتى كه اشك، هـمـقـدم ناله میچـكـد بُعـد مـسـیـر را به تو ایـجـاز میكـند جـاى "مـدافعـان حـرم"، سیـنه میزنم هر موكبى كه بغض مرا، ساز میكند "پاى پـیاده" آمـدنم،"مشقِ نوكـریست" تا این غزل به سوى تو پرواز میكند هر زائرى به كرب و بلا، پا گذاشته ست گـویی كـنار "عـرش خـدا" ناز میكند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
میرسد از هر طرف زائر مدام از راهِ دور سهم من در حدّ یک عرضِ سلام از راه دور نیـستم دور ضریحت! در خـیالـم بـارها- میروم گم میشوم در ازدحام از راه دور در طوافت میدوَم با پای شعرم هفت بار تا کمی زائـر شوم با احترام از راه دور اشک میریزد دلم! از شوق٬ پرپر میزند دور گنبد؛ بر فراز پشت بام از راه دور آیهٔ «وٱلکاظمینَ ٱلغَیظ» راه و رسم توست کاش دریابی مرا در این مقام از راه دور حضرت باب ٱلحوائج هستی و تا زندهام میگذاری مهربان، سنگ تمام از راه دور بارها با چشم خود دیدم سپـردی از کرم زخمهایم را به دست التـیـام از راه دور بُعد منزل نیست، اما در حرم حالم خوش است گر چه میدانم نظر دارد امام از راه دور!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام موسی کاظم علیهالسلام
ای که آیـات خـدا در نـام تـو معـنا شـده در کلامت شعلهور تفسیر «واعدنا» شده در تجلّیگاه حق چون پا نهـادی در ازل جـام طـور سیـنـهات آئـیـنـۀ سـیـنـا شـده غیرتت آتش زده بر هفت تخت و نه فلک کظم غیظی کردهای گر چرخ پا برجا شده در مسیر علم تو لنگ است چون پای عقول "کـلبهـم بـاسـط" مقـام خـواجـۀ دانـا شده "لن ترانی" خواندهای در ستر زندان، بعد از آن دیـدۀ حـیـران دنـیـا غـرق مـافـیـهـا شده از دعای «نجّنی من سجن هارون» تو بود ذکر نامت گـر کـلـید حـل مشکـلها شده سفرۀ باب الحوائج نـذر رایج بین ماست چون علی موسی الرضا روزیرسان ما شده
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
خون دل خوردن شده هر روز،کار مجتبی هم غـریب هم آشـنا برده قرار مجتبی قـصۀ مظلـومی مولا رسیده بر حـسن آه شد با بیکسی طی روزگار مجـتبی روضۀ مکشوفه یعنی خاطرات کودکیش بین کوچه شد زمسـتانی بهـار مجـتبی هیچ کس سنگ صبورش نیست حتی همسرش وای ازین غم زهر کینه گشت یار مجتبی وای ازین غم کینه توزان جمل نگذاشتند تا که باشد پیـش پـیغـمبر مزار مجتبی تیرها از هر طرف میخورد بر تابوت او حضرت عباس گشته شرمسار مجتبی با حسینی که تمام هستیاش غارت شده در کـنـار پـیکـر قـاسـم قـرار مجـتـبی مثـل بابا میشود تـنها میـان دشـمـنان میدهد جان در غریبی یادگار مجتبی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
چشم وا كرده شدم دست به دامان حسن مادر افکـنـد مـرا در یـم احسان حسن روزی از دست علی خوردم و از خان حسن از همان روز شدم بیسر و سامان حسن بر جـبـیـنـم بنـویـسـید مـسلـمان حـسن دل خود را سر هـر بـام هـوایی نکـنم طلب عـشق ز هر بیسر و پـایی نكنم رو به هر قـبله و هر قـبله نـمایی نكنم پیش هر سفره كه پهن است گدایی نكنم نان هر سفره حرام است به جز نان حسن چه مقامی و چه نامی چه مرامی دارد چـقـدر لطـف به بـیـمـار جـذامی دارد خـنده در پـاسخ آن سائـل شـامی دارد وه که ارباب دو عـالم چه امامی دارد همه اینها غزلی هست به دیوان حسن آنکه نامش شده احلی من عسل كیست حسن آنكه بخشندگیش گشته مَثل كیست حسن معنی حیّ علی خیرالعمل كیست حسن مرد نام آور پیكار جـمل كیست حسن شتر سرخ زمین خورد ز طوفان حسن ارث مـظلـومـیت از غـربت بابا دارد قـد خـم، سیـنۀ خـون، دیـدۀ دریـا دارد جگـری سوخـته از زخـم زبانها دارد گر بگـوئـیم غـریب الـغـربـا جـا دارد خون شد از یاد غمش قلب محبان حسن زهر آمد به سراغش جگرش ریخت به هم جگرش ریخت به هم بال و پرش ریخت به هم زینبش آمد و چشمان ترش ریخت به هم همۀ خاطرهها در نظرش ریخت به هم دل پریشان شده از حال پریشان حسن چقدر سخت گذشته است به او در کوچه چه مراعات نظیریست حسن، در، کوچه بـاز هم خـاطـرۀ گـریه و مـادر کوچه قاتـل جـان حسن میشـود آخـر کوچه کوچه عمریست که آورده به لب جان حسن
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
صحن و حرم و گنبد و گلدسته نداری بر روی کـسی خـانـۀ دربـستـه نداری آنـقـدر غـریـبـی كـه در ایـام شـهـادت در هـیچ خـیابان عـلـم و دسـته نداری بخـشنـدهای و کار به این که درِ خـانه مـست آمـده یا زاهـد وارسـتـه نـداری جـانم به فـدای تو که در قـلب سپاهت حـتی دو سـه فـرمانـدۀ دلـبـسته نداری افسوس که جز گرد و غـبار نفـس باد اطـراف خودت زائـر پیـوسـته نداری در سینۀ هر شیعه حرم داری اگر چه بـالای سـرت گـنـبـد بـرجـستـه نداری
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
او واسطۀ رحمت حق بود و کرم داشت ابر کـرمش بر سر هر بام عـلم داشت بخـشید سه نوبت همۀ ثـروت خود را ارباب کرم بود که بر خلق کرم داشت تن داد به صلحی که در آن مصلحتی بود هرچند که مانند علی تـیغ دودم داشت زهر آمد و زد برجگر و زود برون زد از بس دل او ماتم و اندوه و الم داشت وقتی جگرش ریخت میان دل آن طشت گفتند که این حجت حق اینهمه غم داشت؟ بـا دیـدن اشـک دو بـرادر هـمه دیـدند دلهای غریبان جهان راه به هم داشت حتی به تنش فـتـنه گران رحم نکردند بر پیکر خود زخمهای از تیر ستم داشت بنویس وفایی که پس از این همه غُربت ایکاش که این حجت معبود حرم داشت
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
ایـنجـا هـمـه چـیـز مـیشـود آمــاده هـر کـس پـی حـل مـشـکـلـم افـتاده اینجا هـمه منـتـظـر که لب باز کنم تـا هـر چـه نـیـاز دارم ابـراز کـنـم خـادم به کنار من شب و روز زیاد دور و بر من عـاشق دلسـوز زیـاد در وقت عطش به آب سیراب شوم نگـذاشت بـرادرم که بیتـاب شـوم هرچند که خون جگرم بر لب هست خوب است که بالای سرم زینب هست بر زانـوی خـستهاش سـرم را دارد عــبـاس هـــوای دخــتــرم را دارد اینجـا هـمه پـیـشانی من میبـوسنـد دست و سر نـورانی من میبـوسند مـن سـوخـتـه جـانـم از بــلا امـا آه لا یــوم کــیــومــک ابـا عــبـد الـلـه اینجـا هـمه دور و بر من گـریـانـند فـردا هـمـه دور قـتـلـگـه خـنـدانـند اینجا همه هستیم و به دلها غم نیست فردا به کنار خواهرم محـرم نیست فـردا همـۀ نیت دشـمن سـر توست فردا همه چشمها به انگشتر توست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
شود به اذن تو دریـا، سـراب هم حتی شود به نام تو مـوجی، حباب هم حتی کریم نیست کسی پیش سفرهات هرچند به نـام او بدهـنـد آب و تـاب هم حـتی نشستهام سر راهت مگر که یک لحظه تـو را نـگـاه کـنـم با نـقـاب هـم حـتـی همین که از تو بخواهیم باز شیرین است اگـر دعـا نـشـود مـسـتجـاب هـم حـتی تمامِ خلق رهـین شکـوه عـزّت توست اگر شوی تو به ذلّت خـطاب هم حتی به بغض تو شده کافر، اگرچه او به رسول به زور داده شـود انـتـساب هـم حـتـی فـقط به پای مـزار تو بوده که آمیخت به اشک غم، نفس اضطراب هم حتی خدا کند پسری مـادرش زمین نخـورد خـدا کـند که نـبـیـند به خواب هم حتی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مــاتـم زدهام مــاتــم آقـاسـت بـهـشـتـم در مـاتـم این شاه چه زیـباست بهـشتم چون خـانۀ صدیـقـۀ كـبـراست بهـشتم هرجـا كه بسوزند هـمانجاست بهـشتم خوب است كه با اشك بشویم دهنم را كـز عـرش میآرنـد دَم "یا حـسنم" را ای حُـسن خـدا در نظـر حـیـدر كرّار ای گـوهــر والا گُـهــر حــیـدر كـرّار ای مـظهـر پـا تا به سـر حـیـدر كرّار ای روی تو قـرص قـمر حـیدر كرّار هر چند بدم، رو سیهم، پَـستم و زشتم مـن بـنـدۀ ســالار جــوانـانِ بـهـشــتـم گفتند كه غم داری و غـمخوار نداری مـثـل پـدرت بـیكـسـی و یـار نـداری در خـانۀ خود مَـحـرم اسـرار نـداری آقـا، تو نـیـازی به كـس و كـار نداری كافی ست كه آقای ابالفضل و حسینی یعنی همه جا حضرت بین الحـرمینی با بال و پر سوخته، پرپر مزن این قدر با این جگرِ سوخته، پرپر مزن این قدر ای شعله ورِ سوخته، پرپر مزن این قدر با یادِ در سوخته، پرپر مزن این قـدر بالای سرت اینكه چنین زار نشـستهست چشمی بگشا، حضرت پهلوی شكستهست این بسترِ افتاده، خودش بستر روضهست این طشت كنار تو، خودش منبر روضهست با اینكه حسین بن علی محشر روضهست گیسوی سپید تو، خودش آخر روضهست این زهر كه دور جگرت گرم طواف است همدست همان ضربۀ سنگین غلاف است دل از تو رمیده ست چِهل سال جلوتر غم را طلبـیـده ست چِهـل سال جلوتر قــدّ تو خـمیـده ست چِهـل سال جلوتر رنگ تو پریـده ست چِهـل سال جلوتر هرچند كه در ماه صفر سوگ تو برپاست مرگ تو همان لحظۀ افتادن زهراست ارباب دو عـالـم خـبرت را كه شنـیده تـا خـانـۀ تـو در وسـط كـوچـه دویـده با دیـدن حالَـت، جگـرش تـیر كـشیـده شمشـیر ابالـفـضلِ علی، جـامه دریـده دیـدنـد مـلائـك هـمه بیطاقـتـیاش را آشــوبِ دل سـوخـتـۀ غــیـرتـیاش را باید كه بمیرم، كه پریـشان شده زینب با دیـدن حـال تو هـراسـان شده زینب آن قدر چكیده ست كه باران شده زینب دلـواپـس فـردای عـزیزان شده زیـنب ای كاش كه داغـت به دل او نـنـشـیـند خون جگـرت را به دل طـشت نـبـیـند از طشت سخن گفتم و یك دفعه فضا رفت تا شـام بـلا، پـایْ به پـایِ اُسـرا رفـت قدری كه در آن بزم، سوی طشت طلا رفت چشم دل من پای سر خـون خـدا رفت چون دید چنان چوب به لبهاش نشسته فهـمـیـد كـه دنـدان ثـنـایـاش شـكـسـتـه
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا علیه السلام و ورود اهل بیت به شام
کاسۀ چـشم مـرا از آب زمـزم پُـر کـنید کـاسۀ خـالی من را نیـز نـم نـم پُـر کـنید من به اینکه روز و شب اینجا بیایم دلخوشم راضیام این کاسه را هر بار، کم کم پُر کنید کربلایی شد کسی که صبر او لبریز شد لطف کرده، کاسۀ صبر مرا هم پُر کنید این همان شورِ غمِ عشقِ حسین بن علی است سیـنـۀ ما را از این شور دمـادم پُر کنید شیعـیـان بـاید قـیـام دیگـری بر پا نـمود عـالـمی را از دم جـانم حـسیـنم پُـر کنید بر سر نام عـلی این جـنگها بر پـا شده هر کجا را باید از این ذکر و پرچم پر کنید زینـبش با دست بسته تا سر بازار رفت دفتر اشک مرا این بار زین غم پر کنید بعد از این دیدید اگر که خانمی خورده زمین دور او را زودتر با چند مَحْـرَم پر کنید
: امتیاز
|